نوشته شده توسط : ستایش

هر چند مال من نشدي ولي ازت خيلي چيزا ياد گرفتم.

ياد گرفتم به خاطر کسي که دوسش دارم بايد دروغ بگم.

ياد گرفتم هيچ وقت هيچ کس ارزش شکستن غرورمو نداره.

ياد گرفتم تو زندگيم بدون اینکه بفهمم چقدر دوسم داره

 هر روز دلشو به بهونه اي بشکنم.

ياد گرفتم گريه هاي هيچ کس رو باور نکنم.

ياد گرفتم بهش هيچ وقت فرصت جبران ندم.

ياد گرفتم هر روز دم از عاشقي بزنم ولي خودم عاشق نباشم



:: بازدید از این مطلب : 626
|
امتیاز مطلب : 26
|
تعداد امتیازدهندگان : 8
|
مجموع امتیاز : 8
تاریخ انتشار : 10 ارديبهشت 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : ستایش

دلم را هیچ کس باور نداشت

هیچ کس کاری به کار من نداشت

بنویسید بعد مرگم روی سنگم

با خطوطی نرم و زیبا و قشنگ

او که خوابیده در این گور سرد

بودنش را هیچ کس باور نداشت



:: بازدید از این مطلب : 579
|
امتیاز مطلب : 22
|
تعداد امتیازدهندگان : 6
|
مجموع امتیاز : 6
تاریخ انتشار : 10 ارديبهشت 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : ستایش

حالمان بد نیست غم کم می خوریم

   کم که نه هروز کم کم می خوریم

 آب می خواهم سرابم می دهند

 عشق می ورزم عذابم می دهند

خود نمی دانم کجا رفتم به خواب

از چه بیدارم نکردی آفتاب ؟

خنجری بر قلب بیمارم زدند

بیگناه بودم ولی دارم زدند

 

سعی کن هیچ وقت عشق رو گدایی نکنی

چون هیچ وقت به گدا چیز با ارزش نمیدن

 



:: بازدید از این مطلب : 580
|
امتیاز مطلب : 22
|
تعداد امتیازدهندگان : 7
|
مجموع امتیاز : 7
تاریخ انتشار : 10 ارديبهشت 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : ستایش

سلام

دیر زمانی است که از رفتنت گذشته و چه سخت است انتظار ی که به  پایان نخواهد رسید
انتظاری که امید در آن نیست
انتظاری که درکش مبهم است امیدی نیست و باز هم شاید امیدی هست اگر نبود تحمل ندیدنت سخت تر از این بود که هست
دلم برای لحظه های با تو بودن تنگ است
برای دیدنت
دلم تنگ است
عشقم
کاش …
دیگر نمی توانم نه دیگر توان نوشتن ندارم اثری که از دل به دستانم رسیده نیرویم را می گیرد
در عجبم از صبری که خدایمان می دهد فکر می کردم بدون تو نابودم ولی باز هستم و خواهم بود
کاش آرامشت را بر هم نزنم که من صبرم به خاطر آرامش توست
ناله هایم را بی پاسخ نگذار
با من سخن بگو …
دوستت دارم تا همیشه


 

 



:: بازدید از این مطلب : 574
|
امتیاز مطلب : 31
|
تعداد امتیازدهندگان : 9
|
مجموع امتیاز : 9
تاریخ انتشار : 8 ارديبهشت 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : ستایش

کاش ميدانستم ... به چه مي انديشي ؟؟؟
که چنين گاه به گاه
ميسراني بر چشم.... غزل داغ نگاه !
مي سرايي از لب.....شعر مستانه آه !

راز زيبايي مژگان سياه
در همين قطره لغزنده غم ....پنهان است !
و سرودن از تو
با صراحت ! بي ترس ! .... باز هم کتمان است !

کاش ميدانستم ... به چه مي انديشي ؟؟؟

رنج اندوه کدامين خواهش
نقش لبخند لبت را برده ؟؟؟

نغمه زرد کدامين پاييز ...
غنچه قلب تو را پژمرده ؟؟؟؟

کاش ميدانستي .... به چه مي انديشم ؟
که چنين مبهوتم ....
من فقط جرعه اي از مهر تو را نوشيدم !!!
با تو اي ترجمه عشق "خدا" را ديدم !!!

آه اي ميکده ام !!!
گاه بيداري را
از من و بيخبري هيچ مخواه !
که من از مستي خود هشيارم !

کاش ميدانستي ... به چه مي انديشم !!!
کاش ميدانستي!!!!
کاش ...



:: بازدید از این مطلب : 657
|
امتیاز مطلب : 32
|
تعداد امتیازدهندگان : 9
|
مجموع امتیاز : 9
تاریخ انتشار : 7 ارديبهشت 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : ستایش

حالا که از تو دورم
بذار که حرف دلمو بيارم به زبونم
بذار بگم که اگه من اون سر دنيا باشم
اگه من شاد باشم يا که غمگين باشم
اگه خنده رو لبام موج بزنه
يا که اشک از گونه هام چکه کنه
اگه در خواب باشم يا که بيدار باشم
اگه تو جمع باشم يا که تنها باشم
من فقط لحظه ها رو به ياد تو ميگذرونم
اگه من شاد باشم دليل شاديم تويي
اگه غمگين باشم دليل اين غمم تويي
اگه خنده رو لبام موج بزنه درياي موج تويي
اگه اشک از گونه هام چکه کنه ابر بهاري تويي
اگه تو خواب باشم بدون تو رو خواب ميبينم
اگه بيدار باشم ميخوام کنار تو باشم
اگه تو جمع باشم حرف تو رو پيش ميکشم
اگه تنها باشم ميخوام به ياد تو باشم
اگه تمام زندگيمو من به ياد تو ميگذرونم

در عوض از تو فقط يه چيز ميخوام
ميخوام که حس خوبتو راهي قلب من کني
ميخوام که توي شاديات يه لحظه ياد من کني



:: بازدید از این مطلب : 583
|
امتیاز مطلب : 22
|
تعداد امتیازدهندگان : 9
|
مجموع امتیاز : 9
تاریخ انتشار : 7 ارديبهشت 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : ستایش

خيلي سخته كه دلي روبا نگات دزديده باشي

وسط راه اما ازعشق،يه كمي ترسيده باشي

 خيلي سخته كه بدونه واسه چيزي نگراني ازخودت مي پرسي يعني،ميشه اون بره زماني؟

خيلي سخته توي پاييزباغريبي آشنا شي اما

وقتي كه بهار شد يه جوري ازش جداشي

خيلي سخته يه غريبه به دلت يه وقت بشينه بعد به اون بگي كه چشمات نمي خواد اونو ببينه

خيلي سخته كه ببيني كسي عاشقيش دروغه

چقدر از گريه اون شب،چشم تو سرش شلوغه 

خيلي سخته واسه اون بشكنه يه روز غرورت اون نخواد ولي بمونه هميشه سنگ صبورت

خيلي سخته بودن تو واسه اون بشه عادت 


 ديگه بوسيدن دستات واسه اون بشه عبادت

خيلي سخته كه دل تو نكنه قصد تلافي تا كه بين دوپرستو نباشه هيچ اختلافي

خيلي سخته اونكه ديروز واسش يه رويا بودياز يادش رفته كه واسش تو تموم دنيا بودي

خيلي سخته بري يكشب واسه چيدن ستاره ولي تا رسيدي اونجا ببيني روزشد دوباره

خيلي سخته كه من وتو هميشه باهم بمونيم

انقدعاشق كه ندونن ديوونه كدوممونيم
 

 

 



:: بازدید از این مطلب : 585
|
امتیاز مطلب : 31
|
تعداد امتیازدهندگان : 8
|
مجموع امتیاز : 8
تاریخ انتشار : 7 ارديبهشت 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : ستایش

تولد

ساعت 3 شب بود که صدای تلفن، پسری را از خواب بیدار کرد. پشت خط مادرش بود. پسر  با عصبانیت گفت:  چرا این وقت شب مرا از خواب بیدار کردی؟  مادر گفت: 25 سال قبل در همین موقع شب تو مرا از خواب بیدار کردی! فقط خواستم بگویم تولدت مبارک...!   

پسر از این که دل مادرش را شکسته بود تا صبح خوابش نبرد، صبح سراغ مادرش رفت. وقتی داخل خانه شد مادرش را پشت میز تلفن با شمع نیمه سوخته یافت،   ولی مادر دیگر در این دنیا نبود . !



:: بازدید از این مطلب : 585
|
امتیاز مطلب : 35
|
تعداد امتیازدهندگان : 10
|
مجموع امتیاز : 10
تاریخ انتشار : 7 ارديبهشت 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : ستایش


گفتند بنگر       چشم      گشودم             جز سیاهی ندیدم

گفتند دوباره بنگر             دل را نیز گشودم

اما این بار حتی سیاهی را نیز ندیدم

خداوندا از دیده تا دل تفاوت  تا کجا رفت

 دلم را از من بگیر و دیده ای ده بجایش


 

 

 

 




:: بازدید از این مطلب : 601
|
امتیاز مطلب : 34
|
تعداد امتیازدهندگان : 10
|
مجموع امتیاز : 10
تاریخ انتشار : 6 ارديبهشت 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : ستایش

گل مغرور قشنگم...

غم نگاه آخرت تو لحظه ی خدافظی  

گریه ی بی وقفه ی من تو اون روزای کاغذی

قول داده بودیم ما به هم که تن ندیم به روزگار

چه بی دووم بود قولمون جدا شدیم آخرکار

تو حسرت نبودنت... من با خیالتم خوشم...

با رفتنم از این دیار آرزوهامو میکشم...

کوله بارم پره حسرت... تو دلم یه دنیا درده  

مثل آواره ای تنهام تو خیابونی که سرده....

تا خیالت به سرم میزنه گریم میگیره..

آروم آروم دل تنگم داره بی تو میمیره

گل مغرور قشنگم من فراموشت نکردم

بی تو دنیا رو نمیخوام

 

!!میرم و برنمیگردم!!



:: بازدید از این مطلب : 630
|
امتیاز مطلب : 32
|
تعداد امتیازدهندگان : 9
|
مجموع امتیاز : 9
تاریخ انتشار : 6 ارديبهشت 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : ستایش

نه مثل کوه استواریم که این همه

غم وغصه رو تحمل کنیم و دم بر نیاوریم

و باز استوار باشیم

نه مثل دریا زلال و بی کرانیم که

در وسعت و زلالی خود این اندوه راغرق کنیم

نه مثل خاک سرد

که با دفن در خود آن را به دست فراموشی بسپاریم

خداوندا ما انسانیم

قلبی کوچک و  روحی لطیف

و طاقتی محدود

پس چه کنیم با این همه مشکلات

؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

؟؟؟؟؟؟؟

؟؟؟؟؟

؟؟؟

؟

 

 



:: بازدید از این مطلب : 591
|
امتیاز مطلب : 33
|
تعداد امتیازدهندگان : 9
|
مجموع امتیاز : 9
تاریخ انتشار : 6 ارديبهشت 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : ستایش

به اجبار آمده ایم

با بدبختی و سیاهی میگذرانیم

با درد و رنج خواهیم رفت

پس چرا آمدیم

این بار از عشق مینویسم

ساعتها نوشته ام از عشق

اما نمی دانم چرا هنوز

کاغذم بی خط هست

نمی دانم عیب ازقلمم است

یا ایراد از عشق

که ماندنی نیست و زود گذر است؟؟؟؟؟؟

 



:: بازدید از این مطلب : 579
|
امتیاز مطلب : 39
|
تعداد امتیازدهندگان : 9
|
مجموع امتیاز : 9
تاریخ انتشار : 6 ارديبهشت 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : ستایش

معلم عصبی دفتر رو روی میز كوبید و داد زد: نرجس ...
دخترك خودش رو جمع و جور كرد، سرش رو پایین انداخت و خودش رو تا جلوی میز معلم كشید و با صدای لرزان گفت : بله خانوم؟
معلم كه از عصبانیت شقیقه هاش می زد، تو چشمای سیاه و مظلوم دخترك خیره شد و داد زد:
چند بار بگم مشقاتو تمیز بنویس و دفترت رو سیاه و پاره نكن ؟ هـــا؟! فردا مادرت رو میاری مدرسه می خوام در مورد بچه بی انضباطش باهاش صحبت كنم!
دخترك چونه ی لرزونش رو جمع كرد... بغضش رو به زحمت قورت داد و آروم گفت:

خانوم... مادرم مریضه... اما بابام گفته آخر ماه بهش حقوق می دن...
اونوقت می شه مامانم رو بستری كنیم كه دیگه از گلوش خون نیاد... اونوقت می شه برای خواهرم شیر خشك بخریم كه شب تا صبح گریه نكنه... اونوقت... اونوقت قول داده اگه پولی موند برای من هم یه دفتر بخره كه من دفترهای داداشم رو پاك نكنم و توش بنویسم... اونوقت قول می دم مشقامو ...

معلم صندلیش رو به سمت تخته چرخوند و گفت بشین نرجس ...
و كاسه اشك چشمش روی گونه خالی شد . . .



:: بازدید از این مطلب : 572
|
امتیاز مطلب : 28
|
تعداد امتیازدهندگان : 9
|
مجموع امتیاز : 9
تاریخ انتشار : 6 ارديبهشت 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : ستایش

جدایی درد بی درمان عشق است
جدایی حرف بی پایان عشق است
جدایی قصه های تلخ دارد
جدایی ناله های سخت دارد
جدایی شاه بی پایان عشق است
جدایی راز بی پایان عشق است
جدایی گریه وفریاد دارد
جدایی مرگ دارد درد دارد
خدایا دور کن درد جدایی
که بی زارم دگر از اشنایی



:: بازدید از این مطلب : 660
|
امتیاز مطلب : 21
|
تعداد امتیازدهندگان : 7
|
مجموع امتیاز : 7
تاریخ انتشار : 3 ارديبهشت 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : ستایش

هر صدا و هر سکوتی،اونو یاد من میاره
میشکنه بغض ترانه،غم رو گونه هام میباره
از همون نگاه اول،آرزوی آخرم شد
حس خوب داشتن اون،عاشقونه باورم شد
دلمو از قلم انداخت،اونکه صاحب دلم بود
منو دوس داشت ولی انگار،اندازش یه ذره کم بود
از همون نگاه اول،آرزوی آخرم شد
حس خوب داشتن اون،عاشقونه باورم شد



:: بازدید از این مطلب : 641
|
امتیاز مطلب : 42
|
تعداد امتیازدهندگان : 12
|
مجموع امتیاز : 12
تاریخ انتشار : 3 ارديبهشت 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : ستایش

ساده می گویم عزیزم دل بریدن ساده نیست
چشمهای مهربانت را ندیدن ساده نیست

از زمان رفتنت خورشید را گم کرده ام
ناله های ابر را هر شب شنیدن ساده نیست



:: بازدید از این مطلب : 625
|
امتیاز مطلب : 40
|
تعداد امتیازدهندگان : 11
|
مجموع امتیاز : 11
تاریخ انتشار : 3 ارديبهشت 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : ستایش

می دونی دل عاشق در مقابل دل معشوق بی دل ، مثل چیه ؟
دل عاشق مثل یه لامپ مهتابی سوخته است .
دلتو می اندازی زمین . جلوی پای دلبرت . می بینتش . سفیدی و پاکیشو . میبینه چقدر ظریفه. می بینه که فقط واسه اونه که می تپه .
فکر میکنین معشوق بی دل چی کار می کنه ؟
میاد جلو . جلو و جلوتر . به دل عاشقش نگاه می کنه . یه قدم جلوتر میذاره .
پاشو میذاره روش . فشارش می ده و با نهایت خونسردی به صدای خرد شدن دل عاشقش گوش می ده .
می دونید فرق دل عاشق با اون لامپ مهتابی چیه ؟
دل عاشق میشکنه ، خرد می شه . نابود میشه . ولی آسیبی به پای معشوق بی دل نمی رسونه . پاشو نمی بره و زخمی نمی کنه . بلکه به کف پاهای قاتلش بوسه می زنه.



:: بازدید از این مطلب : 593
|
امتیاز مطلب : 30
|
تعداد امتیازدهندگان : 9
|
مجموع امتیاز : 9
تاریخ انتشار : 3 ارديبهشت 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : ستایش

باید فراموشت کنم / چندیست تمرین می کنم / من می توانم ! می شود ! / آرام تلقین می کنم /حالم ، نه ، اصلا خوب نیست ....تا بعد، بهتر می شود .... / فکری برای این دلِ آرام غمگین می کنم /من می پذیرم رفته ای / و بر نمی گردی همین ! / خود را برای درک این ، صد بار تحسین می کنم / کم کم ز یادم می روی / این روزگار و رسم اوست ! / این جمله را با تلخی اش ، صد بار تضمین میکنم.



:: بازدید از این مطلب : 564
|
امتیاز مطلب : 32
|
تعداد امتیازدهندگان : 10
|
مجموع امتیاز : 10
تاریخ انتشار : 3 ارديبهشت 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : ستایش

 

دعا مي کنم که هيچگاه چشمهاي زيباي تو را


 

در انحصار قطره هاي اشک نبينم


 

و تو برايم دعا کن ابر چشم هايم هميشه براي تو ببارد


 

دعا مي کنم که لبانت را فقط در غنچه هاي لبخند ببينم


 

و تو برايم دعا کن که هر گز بي تو نخندم


 

دعا مي کنم دستانت که وسعت آسمان و پاکي دريا و بوي بهار را دارد


 

هميشه از حرارت عشق گرم باشد


 

و تو برايم دعا کن دستهايم را هيچگاه در دستي بجز دست تو گره ندهم


 

من برايت دعا مي کنم که گل هاي وجود نازنينت هيچگاه پژمرده نشوند


 

براي شاپرک هاي باغچه ي خانه ات دعا مي کنم


 

که بال هايشان هرگز محتاج مرهم نباشند


 

من براي خورشيد آسمان زندگيت دعا مي کنم که هيچگاه غروب نکند


 

و بدان در آسمان زندگيم تو تنها خورشيدي


پس برايم دعا کن ، دعا کن که خورشيد آسمان زندگيم هيچگاه غروب نکند

 



:: بازدید از این مطلب : 583
|
امتیاز مطلب : 29
|
تعداد امتیازدهندگان : 8
|
مجموع امتیاز : 8
تاریخ انتشار : 3 ارديبهشت 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : ستایش

گنجشک و خدا...

گنجشک با خدا قهر بود…….روزها گذشت و گنجشگ با خدا هيچ نگفت .


فرشتگان سراغش را از خدا مي گرفتند و خدا هر بار به فرشتگان اين گونه مي گفت:


مي آيد ؛ من تنها گوشي هستم که غصه هايش را مي شنود و يگانه قلبي هستم


که دردهايش را در خود نگاه ميدارد…..


و سرانجام گنجشک روي شاخه اي از درخت دنيا نشست.


فرشتگان چشم به لب هايش دوختند، گنجشک هيچ نگفت و خدا لب


به سخن گشود : با من بگو از آن چه سنگيني سينه توست.


گنجشک گفت : لانه کوچکي داشتم، آرامگاه خستگي هايم بود و سرپناه


بي کسي ام. تو همان را هم از من گرفتي. اين طوفان بي موقع چه بود؟


چه مي خواستي؟ لانه محقرم کجاي دنيا را گرفته بود؟


و سنگيني بغضي راه کلامش بست.


سکوتي در عرش طنين انداخت فرشتگان همه سر به زير انداختند.


خدا گفت:ماري در راه لانه ات بود. باد را گفتم تا لانه ات را واژگون کند.


آن گاه تو از کمين مار پر گشودي.


گنجشگ خيره در خدائيِ خدا مانده بود.


خدا گفت: و چه بسيار بلاها که به واسطه محبتم از تو دور کردم


و تو ندانسته به دشمني ام برخاستي! اشک در ديدگان گنجشک نشسته بود.


ناگاه چيزي درونش فرو ريخت


هاي هاي گريه هايش ملکوت خدا را پر کرد.


 



:: بازدید از این مطلب : 622
|
امتیاز مطلب : 25
|
تعداد امتیازدهندگان : 7
|
مجموع امتیاز : 7
تاریخ انتشار : 3 ارديبهشت 1389 | نظرات ()