نوشته شده توسط : ستایش

ای کسی که مامور دفن من هستی به حرفم گوش کن

دستم را از تابوت بیرون نگه دار تا همه بفهمن ارزو داشتم و به ان نرسیدم

چشمهایم را باز نگه دار که بفهمند چشم  به راه بودم و به آن نرسیدم

قالب یخی به شکل صلیب بر مزارم بگذارید تا با اولین طلوع آب شود و به جای

عزیزی که دوستش دارم  بر سر مزارم گریه کند.......

 



:: بازدید از این مطلب : 503
|
امتیاز مطلب : 76
|
تعداد امتیازدهندگان : 24
|
مجموع امتیاز : 24
تاریخ انتشار : 1 خرداد 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : ستایش

یک نفر نیست که غمهای مرا بشناسد

یک نفر نیست که دنیای مرا بشناسد

یک نفر نیست که رویای مرا بشناسد

یک نفر نیست که در نیمه شب دلتنگی

غم پنهان ، غم پیدای مرا بشناسد

یک نفر نیست که از شعله سوزنده اشک

طلب عشق و تمنای مرا بشناسد

یک نفر نیست که در نیمه شب دلتنگی

غم پنهان ،  غم پیدای مرا بشناسد

 

فقط پاییز ثابت کرده است که مرگ هم می تواند زیبا باشد ..........



:: بازدید از این مطلب : 465
|
امتیاز مطلب : 52
|
تعداد امتیازدهندگان : 17
|
مجموع امتیاز : 17
تاریخ انتشار : 1 خرداد 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : ستایش

وقتی دلم به درد می آید و کسی نیست به حرفهایم گوش دهد ، وقتی تمام غم های عالم در دلم نشسته است ،

 وقتی احساس می کنم دردمند ترین انسان عالمم ، وقتی تمام عزیزانم رفته اند و بعد از 10 سال آمده اند و با

 من غریبه می شوند و کسی حرمت اشکهای نیمه شبم را حفظ نمی کند ، وفتی که تمام عالم را قفس می بینم

 بی اختیار از کنار کسی که دوستش دارم بی تفاوت می گذرم...

سالهاست که عشقم را در صندوقچه غبار آلود قلبم پنهان ساختم و کلید این صندوق را در بطری تنهایی نهاده

 و به دریای بی پایان امید شناور نموده ام تا شاید مسافری با زورق مهتاب و با کوله باری از محبت آن را از

 آب بگیرد و نیاز نامه ام را بر خواند و به یاری ام بشتابد ....

آری اینگونه ثانیه ها را می شمارم و در حسرتکده غریب خود به انتظار می نشینم ...



:: بازدید از این مطلب : 459
|
امتیاز مطلب : 50
|
تعداد امتیازدهندگان : 17
|
مجموع امتیاز : 17
تاریخ انتشار : 1 خرداد 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : ستایش

وقتی دلت خسته شد

                                                                دیگه خنده معنایی ندارد....

                               فقط میخندی تا دیگران،غم اشیانه کرده  در چشمانت را نبینند!

                                                                  وقتی دلت خسته شد

                                              دیگر حتی اشکهایی شبانه هم ارامت نمیکنند!

                                        فقط گریه میکنی چون به گریه کردن عادت کرده ای

                                                            وقتی دلت خسته شد

                                        دیگر هیچ چیز ارامت نمیکند جز دل بریدن و رفتن



:: بازدید از این مطلب : 465
|
امتیاز مطلب : 48
|
تعداد امتیازدهندگان : 16
|
مجموع امتیاز : 16
تاریخ انتشار : 1 خرداد 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : ستایش

 

همیشه آرزوهاتو یک جا بنویس و یکی یکی اون ها رو از خدا بخواه خدا یادش نمیره که اون هارو بهت بده اما تو یادت میره چیزایی که الان داری ارزوهای دیروزت بوده



:: بازدید از این مطلب : 512
|
امتیاز مطلب : 67
|
تعداد امتیازدهندگان : 19
|
مجموع امتیاز : 19
تاریخ انتشار : 28 ارديبهشت 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : ستایش

همانطور که شاپرکها نمی توانند دشت آبی آسمان را

از یاد ببرند من هم چشمانت, چشمان زیبایت را نمی توانم

فراموش کنم. تصویر زیبایت نه تنها در ذهنم بلکه در قلبم

جای دارد ای کاش بدانی قصه ی آرزوهایم را در ساحل

چشمانت ساخته ام تا قلب مهربانت مداوایی باشد برای

عشق پاک و مقدسم...



:: بازدید از این مطلب : 498
|
امتیاز مطلب : 52
|
تعداد امتیازدهندگان : 13
|
مجموع امتیاز : 13
تاریخ انتشار : 24 ارديبهشت 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : ستایش

همانطور که شاپرکها نمی توانند دشت آبی آسمان را

از یاد ببرند من هم چشمانت, چشمان زیبایت را نمی توانم

فراموش کنم. تصویر زیبایت نه تنها در ذهنم بلکه در قلبم

جای دارد ای کاش بدانی قصه ی آرزوهایم را در ساحل

چشمانت ساخته ام تا قلب مهربانت مداوایی باشد برای

عشق پاک و مقدسم...



:: بازدید از این مطلب : 515
|
امتیاز مطلب : 45
|
تعداد امتیازدهندگان : 13
|
مجموع امتیاز : 13
تاریخ انتشار : 24 ارديبهشت 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : ستایش

هیچ کس ویرانیم را حس نکرد...

وسعت تنهائیم را حس نکرد...

در میان خنده های تلخ من...

گریه پنهانیم را حس نکرد...

در هجوم لحظه های بی کسی...

 درد بی کس ماندنم را حس نکرد...

 آن که با آغاز من مانوس بود...

  لحظه پایانیم را حس نکرد

 



:: بازدید از این مطلب : 523
|
امتیاز مطلب : 35
|
تعداد امتیازدهندگان : 16
|
مجموع امتیاز : 16
تاریخ انتشار : 24 ارديبهشت 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : ستایش

تنهایی را دوست دارم زیرا بی وفا نیست ...

تنهایی را دوست دارم زیرا عشق دروغی در آن نیست ...

تنهایی را دوست دارم زیرا تجربه کردم ...

تنهایی را دوست دارم زیرا خداوند هم تنهاست ...

تنهایی را دوست دارم زیرا....

در کلبه تنهایی هایم در انتظار خواهم گریست و انتظار کشیدنم را پنهان خواهم کرد...

 



:: بازدید از این مطلب : 533
|
امتیاز مطلب : 37
|
تعداد امتیازدهندگان : 15
|
مجموع امتیاز : 15
تاریخ انتشار : 20 ارديبهشت 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : ستایش

مدت هاست که از حرف زدن میترسم! و تو تنها صدای سکوتم را به یاد می آوری

اما این بار به خاطر امروز برایت می گویم ، بخوان

.

.

.

.

.

.

.

خواندی! دیدی که چقدر ناگفته داشتم؟ و همه این را غرور نامیدند! و حتی تو..!

این بار فکرم  را تا سر حد فکر ساده نوشتم  تا همه بخوانند!

 

دیروز خاک ساعاتی گریه می کرد انگار باز دلتنگ بود

به هنگام شب باران به آرامی در گوش خاک ندا داد :چک چک چک چک !

این ندا را همه حتی پدرم نیز شنید ،  باران هیچ ترسی ندارد اما ابرها  وادارش کرده بودند تا غرورش ریزش کند!

خاک جان گرفت ، باران نیز آرام یافت



:: بازدید از این مطلب : 502
|
امتیاز مطلب : 70
|
تعداد امتیازدهندگان : 22
|
مجموع امتیاز : 22
تاریخ انتشار : 20 ارديبهشت 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : ستایش

سلام ای غروب غریبانه دل
سلام ای طلوع سحرگاه رفتن
سلام ای غم لحظه های جدایی
خداحافظ ای شعر شبهای روشن

خداحافظ ای شعر شبهای روشن
خداحافظ ای قصه عاشقانه
خداحافظ ای آبی روشن عشق
خداحافظ ای عطر شعر شبانه

خداحافظ ای همنشین همیشه
خداحافظ ای داغ بر دل نشسته
تو تنها نمی مانی ای مانده بی من
تو را می سپارم به دلهای خسته

تو را می سپارم به مینای مهتاب
تو را می سپارم به دامان دریا
اگر شب نشینم اگر شب شکسته
تو را می سپارم به رویای فردا

به شب می سپارم تو را تا نسوزد
به دل می سپارم تو را تا نمیرد
اگر چشمه واژه از غم نخشکد
اگر روزگار این صدا را نگیرد

خداحافظ ای برگ و بار دل من
خداحافظ ای سایه سار همیشه
اگر سبز رفتی اگر زرد ماندم
خداحافظ ای نوبهار همیشه



:: بازدید از این مطلب : 524
|
امتیاز مطلب : 37
|
تعداد امتیازدهندگان : 13
|
مجموع امتیاز : 13
تاریخ انتشار : 20 ارديبهشت 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : ستایش

 

اینجا نشسته ام بر لبهء پرتگاه

 

مرگ را احساس می کنم

 

تمام خاطره ها را یک به یک از یاد می گذرانم

 

نه جراتی برای پریدن دارم

 

و نه میلی برای عقب کشیدن و ادامه

 

نمی دانم چه خواهد شد

 

بودنم را که کسی یاد نکرد

 

شاید این بار رفتنم را همگی یاد کنند

 


 



:: بازدید از این مطلب : 518
|
امتیاز مطلب : 45
|
تعداد امتیازدهندگان : 15
|
مجموع امتیاز : 15
تاریخ انتشار : 19 ارديبهشت 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : ستایش


کجا بــودي وقتي برات شکستـم             يخ زده بود شـاخه گُلم تو دستـــم

 

کجــا بـودي وقتــي غريبــي و درد            داشت مـن تنها رو ديوونه ميـــکـرد

 

کجــا بودي وقتي کنـار عکســـات            شبا نشستم به هواي چشمـــات

 

کجا بــودي ببيني مــن ميســـوزم            عيــن چشــات سيـاهه رنـگ روزم

 

ســـرزنشــــاي مردمـــو شنيـــدم            هــر چــي که باورت نميشه ديـدم

 

کنـــايه هــاشونــو به جون خريدم            نبــود ستــاره ام شبـا گريه چيـدم

 

کجا بودي وقتي اشکــام ميريخت           خون جاي گريه از چشام ميـريخت

 

کجـــا بودي وقتـــي آبـــروم مـــرد           امــا به خـاطر چشات قسم خـورد

 

کجـــا بودي وقتي که پرپر شـــدم           سوختم و از غمت خاکستر شدم

 

 

خنده واسه هميشه از لبـام رفت

رسيدن از مرمر رويــاهـــــام رفت




:: بازدید از این مطلب : 562
|
امتیاز مطلب : 50
|
تعداد امتیازدهندگان : 15
|
مجموع امتیاز : 15
تاریخ انتشار : 15 ارديبهشت 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : ستایش



:: بازدید از این مطلب : 574
|
امتیاز مطلب : 38
|
تعداد امتیازدهندگان : 14
|
مجموع امتیاز : 14
تاریخ انتشار : 15 ارديبهشت 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : ستایش

مرا اینگونه نگاه نکن دل من پر از

 سکوت است سکوتی که اگر نمایان شود

عالمی را به آتش می کشد در پس پوسته ی

 حرفهای من سکوتی پر معنا نهفته است صدها جلد کتاب

  یک دقیقه آن است و در تاکستان ابدیت یک شاخه انگور دارد

شرابی که از آن افشرده ام دنیاییی را مست میکندودیگری را می کشد

        مرا رها مکن



:: بازدید از این مطلب : 576
|
امتیاز مطلب : 46
|
تعداد امتیازدهندگان : 15
|
مجموع امتیاز : 15
تاریخ انتشار : 15 ارديبهشت 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : ستایش

چه زیباست بخاطر تو زیستن

وبرای تو ماندن بپای تو مردن وبه عشق تو سوختن؛

وچه تلخ وغم انگیز است، دور از توبودن، برای تو گریستن؛

و به عشق و دنیای تو نرسیدن؛ ایکاش می دانستی بدون تو،

مرگ گواراترین زندگیست؛ بدون تو وبه دور ازدستهای مهربانت،

زندگی چه تلخ وناشکیباست. ایکاش می دانستی مرز خواستن کجاست،

وایکاش میدیدی قلبی راکه فقط؛

برای تو می تپد



:: بازدید از این مطلب : 545
|
امتیاز مطلب : 59
|
تعداد امتیازدهندگان : 18
|
مجموع امتیاز : 18
تاریخ انتشار : 15 ارديبهشت 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : ستایش

هیچی نگو فقط گوش کن!

 

اینجا که میتونم باهات حرف بزنم؟!اینجا که دیگه کسی صدام و نمیشنوه! اینجا که کسی لب خونی نمیکنه..

خودت بودی٬همونی که دستام و گرفتی تو دستات و  گفتی همیشه پیشم بمون!
خودت بودی٬همونی که قسم میخوردی به مهربونی خدا و میگفتی که دوستم داری...

خودت بودی٬ همونی که چشات و میبستی و میومدی جلو تا روی گونت بوسه بزنم! اما من ....

خودت بودی٬همونی که هرچییی که خواستی بهم گفتی و منم خندیدم و بهت گفتم :چششم!

خودت بودی٬همونی که میگفتی تو شاهزاده ی توی قصه ای و من سیندرلا!

خودت بودی٬همونی که پنهونی سر روی شونه های غریبه میزاشتی!
خودت بودی٬همونی که دلش و داد به غریبه و فراموشم کرد!

خودت بودی٬همونی که من و تنها گذاشت و نفهمید که خودش تنها شده!

خودت بودی ٬همونی که روزات و با اسم من شروع میکردی و شبا با یادم به خواب میرفتی؟!

خودت بودی٬همونی که بهم میگفت به هیچکس اعتماد نکنم حتی به تو...

خودت بودی ٬همونی که دستام و تنها گذاشت درست موقعی که میلرزیدم!میترسیدم!

خودت بودی٬همونی که بدن بدون نبض من و توی خاک گذاشت و برام اشک هم ریخت!

خودت بودی٬همونی که باورم کرد و حالا...

خودت بودی٬ خودت بودی! همونی که توی فال عاشقم بودی و ازم دلخور...

خودت بودی٬ خودت خودت خودت..

انکار میکنی باز؟!!!!!



:: بازدید از این مطلب : 569
|
امتیاز مطلب : 52
|
تعداد امتیازدهندگان : 19
|
مجموع امتیاز : 19
تاریخ انتشار : 13 ارديبهشت 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : ستایش

دیروز که با هم بودیم٬دوست داشتیم

 

در مسیر های عبورمان٬ مدام چراغ های قرمز ثبت شوند

تا دیر تر برسیم

 

حالا که نیستی فرقی نمی کند که در مسیر سرگردانیم

 

چراغ های قرمز ثبت شوند یا

چراغ های سبز٬

 

من بی تو با هیچ چراغی به خانه نخواهم رسید.

 

از غمت با شادی عالم چنان بیگانه ام٬که اب و رنگ گریه دارد خنده

مستانه ام.



:: بازدید از این مطلب : 575
|
امتیاز مطلب : 41
|
تعداد امتیازدهندگان : 15
|
مجموع امتیاز : 15
تاریخ انتشار : 13 ارديبهشت 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : ستایش

پسري یه دختري رو خيلي دوست داشت اون دختر  توي يه سي دی فروشي کار ميکرد.

 اما به دخترک در مورد عشقش هيچي نگفت.

 هر روز به اون فروشگاه ميرفت و يک سي دي مي خريد فقط بخاطر صحبت کردن با اون...

بعد از يک ماه پسرک مرد...

وقتي دخترک به خونه اون رفت و ازش خبر گرفت مادر پسرک گفت که او مرده و اون رو به اتاق پسر برد...

دخترک ديد که تمامي سي دي ها باز نشده...

دخترک آنقدر گريه کرد و گريه کرد تا مرد...

ميدوني چرا گريه ميکرد؟

چون تمام نامه هاي عاشقانه اش رو توي جعبه سي دي ميگذاشت و به پسرک ميداد



:: بازدید از این مطلب : 614
|
امتیاز مطلب : 29
|
تعداد امتیازدهندگان : 9
|
مجموع امتیاز : 9
تاریخ انتشار : 11 ارديبهشت 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : ستایش

خدایا

موج دلتنگیها طوفان دلخوشیهایم شده

ناصبوریم را لغزش به حساب نیاور

دنیا رفیق مزاحم است...

کودکیم را پس نمیدهد...

خدایا

میخواهم برایم بگویی چرا خواب شبهای دلتنگیم تعبیر نمیشود؟

چرا هفت فصل عاشقی بهار ندارد؟

چرا دیگر استجابت دعاهایم تمام شده؟

میخواهم بدانم زمانه که مرا به بازی گرفته به بهشت میرود یا به جهنم؟



:: بازدید از این مطلب : 517
|
امتیاز مطلب : 23
|
تعداد امتیازدهندگان : 8
|
مجموع امتیاز : 8
تاریخ انتشار : 10 ارديبهشت 1389 | نظرات ()