نوشته شده توسط : ستایش

بیا ای بی وفای من

و امشب را فقط امشب

برای خاطر آن لحظه های درد

کنار بستر تاریک من ، شب زنده داری کن

که من امشب برای حرمت عشقی

که ویران شد

برایت قصه ها دارم

تو امشب آخرین اشکم بروی گونه می بینی

و امشب آخرین اندوه من مهمان توست

بیا نامهربان

و امشب را کنار بستر تاریک من شب زنده داری کن

چه شبهایی که من تا صبح برایت گریه می کردم

و اندوهم همیشه میهمان گوشه و سقف اتاقم بود

قلم بر روی کاغذ لغزشی دشوار می پیمود

که من در وصف چشمانت

کلامی سهل بنویسم

درون شعر های من

همیشه نام و یادت بود

درون قصه های من

همیشه قهرمان بودی

ولی امشب کنار عکس های پاره ات آخر

تمام شعرهایم را به آتش می سپارم من

درون قصه هایم ، قهرمانهارا

به خون خواهم کشید آخر

و دیگر شعرهایم بوی خون دارد

ببخش ای خاکی خسته

اگر امشب به میل من

کنارم تا سحر بیدار ماندی

برای آخرین شب هم ز چشمت عذر می خواهم

که امشب میزبان

رنج من گشتی

«خداحافظ»

برای آخرین لحظه «خداحافظ ....!؟»

 



:: بازدید از این مطلب : 438
|
امتیاز مطلب : 26
|
تعداد امتیازدهندگان : 9
|
مجموع امتیاز : 9
تاریخ انتشار : 17 خرداد 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : ستایش

رفتن دلیل نبودن نیست در آسمان تو پرواز می کنم. عصری غمگین و غروبی غمگین تر در پیش من نیز

بی زار از خود از کرده خویش دل نامهربانم را به دوش می کشم تا آنسوی مرزهای انزوا پنهانش کنم .

رفتن دلیل نبودن نیست در آسمان تو شاید ولی در شب خویشتن چگونه بی تو گم شوم .

تو را تا فردا با خود خواهم برد و با عشق تو و با یاد تو خواهم مرد .

                                                                                      تو باور نکن اما من عاشقم .



:: بازدید از این مطلب : 401
|
امتیاز مطلب : 33
|
تعداد امتیازدهندگان : 12
|
مجموع امتیاز : 12
تاریخ انتشار : 17 خرداد 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : ستایش

صبر کن عشق زمین گیر شود بعد برو

یا دل از دیدن تو سیر شود بعد برو

تو اگر کوچ کنی قلب خدا می شکند

صبر کن گریه به زنجیر شود بعد برو ...



:: بازدید از این مطلب : 418
|
امتیاز مطلب : 37
|
تعداد امتیازدهندگان : 11
|
مجموع امتیاز : 11
تاریخ انتشار : 17 خرداد 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : ستایش

در تمام مدت، تو آنجا بودی...در تمام مدت...
آنجا که خدا بود و گرمی سکوت بود و همه اشک بود و سوز نیاز بود... تو آنجا بودی...
کلمات حقیر، از ته دل، زبانه می کشیدند، اما دریغ، که هیچ نمی گفتند... و تو، تمام مدت، آنجا ایستاده بودی و لبخند می زدی.
تمام مدت، تو آنجا بودی... فضا از تو پر بود...از خود تو... از خود خود تو...پر... پر.
آنجا که حضور یادت در جام جانم، چنان شرابی ریخت، که شب، از مستیم ترسید... تو آنجا بودی، آنجا که ظهور نامت چنان مرا از من ربود، که دیگر زمین، بودنم را حس نمی کرد... تو آرام، لبخند می زدی...
تو با من بودی... با من... با صدای جانم... با فریاد درونم...با سکوت زبانم... با آتش دلم... حتی آن هنگام که فهمیدم چقدر کوچکم... چقدر ناتوانم... آنجا، در گوشه تالار سینه ام، در همان اتاق صنوبری شکل، می تپیدی... تو آنجا بودی... تو آنجا بودی...
و لبخند می زدی...

 

تو می دانی چه کسی این را برایم زمزمه کرد و ...

اگر بگریم، گویند که عاشق است،
اگر بخندم، گویند که دیوانه است،
پس می گریم و می خندم، که بگویند :
یک عاشق دیوانه است...

تو می دانی چه کسی برایم زمزمه می کرد این را ؟

 

گفته بودم چو بیایی غم دل با تو بگویم
چه بگویم که غم از دل برود چون تو بیایی...

 



:: بازدید از این مطلب : 422
|
امتیاز مطلب : 63
|
تعداد امتیازدهندگان : 20
|
مجموع امتیاز : 20
تاریخ انتشار : 15 خرداد 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : ستایش

گفتی که مرا دوست نداری گله ای نیست
بین من و عشق تو ولی فاصله ای نیست

گفتم که کمی صبر کن و گوش به من کن

گفتی که نه باید بروم حوصله ای نیست

پرواز عجب عادت خوبیست ولی حیف

تو رفتی و دیگر اثر از چلچله ای نیست

گفتی که کمی فکر خودم باشم و آن وقت
 
 
جز عشق تو در خاطر من مشغلهای نیست

رفتی تو خدا پشت و پناهت به سلامت

بگذار بسوزند دل من مساله ای نیست

 

 



:: بازدید از این مطلب : 392
|
امتیاز مطلب : 53
|
تعداد امتیازدهندگان : 16
|
مجموع امتیاز : 16
تاریخ انتشار : 14 خرداد 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : ستایش

می گفت عا شقم ، دوستش دارم و بدون او هيچم و برای او زنده هستم... او رفت و تنها ماند .... زندگی کرد و معشوق را فراموش کرد... از او پرسیدم از عشق چه می دانی ؟ برایم از عشق بگو... گفت:عشق اتفاق است بايد بشينی تا بیفتد!!!. گفت:عشق آسو دگيست ,خيال است...خيالی خوش... گفت:ماندن است ....فرو رفتن در خود است.... گفت:خواستن و گرفتن و برای خود کردن است.. گفت: عشق ساده ست ، همين جاست دم دست و دنيا پر شده از عشقهای زود...... گفت: عشق دروغی بیش نیست.... گفتم: تو عاشق نبودی و نیستی........ گفتم:عشق یک ماجراست ، ماجرایی که باید آن را بسازی.... گفتم:عشق درد است ... گفتم:عشق رفتن است عبور است ، نبودن است... گفتم: عشق تضاد است.... گفتم:عشق جستجوست ، نرسیدن است...... نداشتن و بخشیدن است.... گفتم:عشق آغاز است , دیر است و سخت است.... گفتم:عشق زندگیست ولی از یه نوع دیگه..... به فکر فرو رفت و گفت عاشق نبوده ام ... گفتم عشق راز است .... راز بین من و توست و بر ملا نمی شود .... هیچ وقت پایان نمی یابد . مگر به مرگ..... آهی سردی کشید.... دیگه هیچی نگفت.... سرشو انداخت پائین و آروم از پیشم رفت.......

 

 



:: بازدید از این مطلب : 402
|
امتیاز مطلب : 54
|
تعداد امتیازدهندگان : 18
|
مجموع امتیاز : 18
تاریخ انتشار : 14 خرداد 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : ستایش

 

 

براي عشق تمنا كن ولي خار نشو. براي عشق قبول كن ولي غرورتت را از دست نده . براي عشق گريه كن ولي به كسي نگو. براي عشق مثل شمع بسوز ولي نگذار پروانه ببينه. براي عشق پيمان ببند ولي پيمان نشكن . براي عشق جون خودتو بده ولي جون كسي رو نگير . براي عشق وصال كن ولي فرار نكن . براي عشق زندگي كن ولي عاشقونه زندگي كن . براي عشق بمير ولي كسي رو نكش . براي عشق خودت باش ولي خوب باش

 



:: بازدید از این مطلب : 421
|
امتیاز مطلب : 46
|
تعداد امتیازدهندگان : 15
|
مجموع امتیاز : 15
تاریخ انتشار : 14 خرداد 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : ستایش

حالا که از تو دورم
بذار که حرف دلمو بيارم به زبونم
بذار بگم که اگه من اون سر دنيا باشم
اگه من شاد باشم يا که غمگين باشم
اگه خنده رو لبام موج بزنه
يا که اشک از گونه هام چکه کنه
اگه در خواب باشم يا که بيدار باشم
اگه تو جمع باشم يا که تنها باشم
من فقط لحظه هارو به ياد تو ميگذرونم
اگه من شاد باشم دليل شاديم تويي
اگه غمگين باشم دليل اين غم تويي
اگه خنده رو لبام موج بزنه درياي مواج تويي
اگه اشک از گونه هام چکه کنه ابر بهاري تويي
اگه تو خواب باشم بدون تو رو خواب ميبينم
اگه بيدار باشم ميخوام کنار تو باشم
اگه تو جمع باشم حرف تورو پيش ميکشم
اگه تنها باشم ميخوام به ياد تو باشم
اگه تمام زندگيمو من به ياد تو ميگذرونم
در عوض از تو فقط يه چيز ميخوام
ميخوام که حس خوبتو راهي قلب من کني
ميخوام که توي شاديات يه لحظه ياد من کني



:: بازدید از این مطلب : 402
|
امتیاز مطلب : 52
|
تعداد امتیازدهندگان : 15
|
مجموع امتیاز : 15
تاریخ انتشار : 14 خرداد 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : ستایش
هروقت دل کسی رو شکستی

روی دیوار میخی بکوب

تا ببینی چقدر دل شکستی

هروقت دلشان را به دست اوردی

میخی را از روی دیوار بکن

تا ببینی چقدر دل به دست اوردی

اما چه فایده...؟؟ که جای میخ ها بر روی دیوار می ماند




:: بازدید از این مطلب : 420
|
امتیاز مطلب : 54
|
تعداد امتیازدهندگان : 19
|
مجموع امتیاز : 19
تاریخ انتشار : 14 خرداد 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : ستایش

نظر دبيران در مورد عشق: دبير ديني:عشق يك موهبت الهي است. دبير ورزش:عشق تنها توپي است كه اوت نمي شود. دبير شيمي:عشق تنها اسيدي است كه به قلب صدمه نمي زند. دبير اقتصاد:عشق تنها كالايي است كه از خارج وارد نمي شود. دبير ادبيات:عشق بايد مانند عشق ليلي ومجنون محور نظامي داشته باشد. دبير جغرافي:عشق از فراز كوه هاي آسيا تيري است كه بر قلب مي نشيند. دبير زيست:عشق يك نوع بيماري است كه ميكروب آن از چشم وارد ميشود



:: بازدید از این مطلب : 405
|
امتیاز مطلب : 56
|
تعداد امتیازدهندگان : 20
|
مجموع امتیاز : 20
تاریخ انتشار : 13 خرداد 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : ستایش

اوني كه يار تو بود، اگه غمخوار تو بود، قلبش رو پس نمي داد دل به هر كس نمي داد، دل مي گفت مقدسه عشق اون برام بسه ،از نگاش نفهميدم كه دروغه وهوسه، غصه خوردن نداره ،گريه كردن نداره، به يه قلب بي وفا دل سپردن نداره، آخر قصه چي شد، قلب اون مال كي شد اون كه از من پر گرفت چي مي خواستيم وچي شد، اوني كه مال تو بود اگه لايق تو بود تورو تنها نمي ذاشت، با خودت جا نمي ذاشت... اوني كه يار تو بود، اگه غمخوار تو بود، قلبش رو پس نمي داد دل به هر كس نمي داد



:: بازدید از این مطلب : 440
|
امتیاز مطلب : 65
|
تعداد امتیازدهندگان : 21
|
مجموع امتیاز : 21
تاریخ انتشار : 13 خرداد 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : ستایش

من اگر روح پریشان دارم من اگر غصه هزاران دارم گله از بازی دوران دارم دل گریان لب خندان دارم به تو و عشق تو ایمان دارم در غمستان نفس گیر اگر نفسم میگیرد آرزو در دل من متولد نشده میمیرد یا اگر دست زمان در ازای هر نفس جان مرا میگیرد دل گریان لب خندان دارم به تو و عشق تو ایمان دارم من اگر پشت خودم پنهانم من اگر خسته ترین انسانم به وفای همه بی ایمانم

 دل گریان لب خندان دارم به تو و عشق تو ایمان دارم

 



:: بازدید از این مطلب : 440
|
امتیاز مطلب : 64
|
تعداد امتیازدهندگان : 21
|
مجموع امتیاز : 21
تاریخ انتشار : 11 خرداد 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : ستایش

نه شاعرم تا بتونم واسه نگاهت غزل بگم / نه قادرم

تا بتونم واسه چشات قصه بگم

فقط اینو خوب میدونم تا زند ه ام تا جون دارم دوست

 دارم . . .

 

دوستی هدیه ای یپیچده در روبان نیست که کسی روز تولد به کسی هدیه

کند .دوستی قلب من و این دل توست که در این راه بهم هدیه کنی

 

دگر حس شقایق را نداری ، هوای قلب عاشق را

نداری و از چشمان خونسرد تو پیداست

که دیگر حس سابق را نداری . . .



:: بازدید از این مطلب : 426
|
امتیاز مطلب : 60
|
تعداد امتیازدهندگان : 18
|
مجموع امتیاز : 18
تاریخ انتشار : 11 خرداد 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : ستایش

خواستم تو را...

در بزرگي آسمان

در روشني خورشيد درخشان

در زيبايي ماه

در مهرباني مادر بنامم.

خواستم ...

قدرت بي منتهايت را موج

وسعت مغفرتت را درياي بي کران

ياري کردن تو را در سختي هايم، عزيزترين دوستم که دارم بنام؛

امّا همه ي اينها را تو آفريدي!

به هر چه تو را مانند کنم خالقش هستي،

تو بي مانندي، بي همتايي!

تو غير قابل وصفي، غير قابل درکي!

تو خدايي ... آري تو خدايي.

 

پروردگارا به من بیاموز در این فر صت حیاتم آهی نکشم برای کسانی که دلم را شکستند …

 



:: بازدید از این مطلب : 425
|
امتیاز مطلب : 46
|
تعداد امتیازدهندگان : 18
|
مجموع امتیاز : 18
تاریخ انتشار : 11 خرداد 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : ستایش

گفتم ای ساده دل ساده فراموشش کن

تاکجا چشم بدین جاده فراموشش کن

دست بردار از او خاطره بازی کافی است

فرض کن گل نفرستاده فراموشش کن

مردمان نگهش قله نشینند هنوز

دل که در دره نیفتاده فراموشش کن

گفتم این تکه غزل را بفرستم نزدش

دل ولی گفت نشو ساده فراموشش کن

به شما بر نخورد پای غزل بود و شکست

اتفاقی ست که افتاده فراموشش کن



:: بازدید از این مطلب : 445
|
امتیاز مطلب : 41
|
تعداد امتیازدهندگان : 14
|
مجموع امتیاز : 14
تاریخ انتشار : 7 خرداد 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : ستایش

شمع بود، اما کوچک بود. نور هم داشت اما کم بود.
شمعي که کوچک بود و کم، براي سوختن پروانه بس بود.
مردم گفتند: شمع عشق است و پروانه عاشق.
و زمين پر از شمع و پروانه شد.
پروانه ها سوختند و شمع ها تمام شدند.
خدا گفت: شمعي بايد دور، شمعي که نسوزد، شمعي که بماند.
پروانه اي که به شمع نزديک مي سوزد، عاشق نيست.
شب بود، خدا شمع روشن کرد.
شمع خدا ماه بود. شمع خدا دور بود.
شمع خدا پروانه مي خواست. ليلي، پروانه اش شد.
بال پروانه هاي کوچک زود مي سوزد، زيرا شمع ها، زيادي نزديکند.
بال ليلي هرگز نمي سوزد. ليلي پروانه شمع خداست.
شمع خدا ماه است. ماه روشن است؛ اما نمي سوزد.
ليلي تا ابد زير خنکاي شمع خدا مي رقصد.

 



:: بازدید از این مطلب : 398
|
امتیاز مطلب : 34
|
تعداد امتیازدهندگان : 11
|
مجموع امتیاز : 11
تاریخ انتشار : 7 خرداد 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : ستایش

عشق ، عشق مي آفريند . عشق ، زندگي مي بخشد . زندگي ، رنج به همراه دارد . رنج ، دلشوره مي آفريند . دلشوره ، جرات مي بخشد . جرات ، اعتماد مي آورد . اعتماد ، اميد مي آفريند . اميد ، زندگي مي بخشد . زندگي ، عشق به همراه دارد . عشق ، عشق مي آفريند ...


مارکوس بيکل


چارلي چاپلين : خوشبختي فاصله اين بدبختي است تا بدبختي ديگر


(کانت : چنان باش که به هر کس بتواني بگويي مثل من رفتار کن)


(ناپلئون : من در جهان يک دوست داشته ام و آن خودم بوده ام)


سارتر : از همه اندوهگين تر کسي است که از همه بيشتر مي خندد)


(وين داير: اين شماييد که به مردم مي آموزيد که چگونه با شما رفتار کنند)



:: بازدید از این مطلب : 420
|
امتیاز مطلب : 29
|
تعداد امتیازدهندگان : 10
|
مجموع امتیاز : 10
تاریخ انتشار : 7 خرداد 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : ستایش

بی او هر شب می نشینم در کنار خویشتن...

اشک می ریزم بحال روزگار خویشتن...

لحظه هایم بویی از پاییز غربت می دهد...

دوست دارم زندگی را در حصار خویشتن...

سخت دلتنگم از این پس کوچه های زندگی

 می گذارم غم بماند یادگار از روزگار خویشتن...

بی او هم من در کنج اتاق خانه خلوت می کنم...

اشک می ریزم بحال روزگار خویشتن



:: بازدید از این مطلب : 471
|
امتیاز مطلب : 32
|
تعداد امتیازدهندگان : 10
|
مجموع امتیاز : 10
تاریخ انتشار : 5 خرداد 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : ستایش

هرگز ندیدم بر لبی لبخند زیباى تورا / هرگز نمى گیرد کسى در قلب من جاى تورا

 گل نیست چنین سرکش و رعنا که تویی/ مه نیست بدین گونه فریبا که تویی/ غم

برسر غم ریخته آن جا که منم/ دل برسردل ریخته آنجا که تویی

 زندگی دفتری از خاطر هست. یک نفر در شب کم، یک نفر در دل خاک، یک نفر

همدم خوشبختی هاست، یک نفر همسفر سختی هاست، چشم تا باز کنیم عمرمان

میگذرد ما همه همسفریم

 خوشا دردی که درمانش تو باشی خوشا راهی که پایانش تو باشی خوشا چشمی

که رخسار تو بیند خوشا ملکی که سلطانش تو باشی خوشا آن دل که دلدارش تو

 گردی خوشا جانی که جانانش تو باشی مشو پنهان از آن عاشق که پیوست همه

 پیدا و پنهانش تو باشی برای آن به ترک جان بگوید دل بیچاره تا جانش تو باشی

 اگر سهم من از این همه ستاره فقط سوسوی غریبی است، غمی نیست. همین

انتظار رسیدن شب برایم کافیست

 مهربانا ، سایبانی از جنس اشک و نیاز می خواهم تا سجاده ی دلم را در آن

بگسترانم و با دستان خسته قنوتم از تو بخواهم که بر وجود سردم نور نگاهت

را بتابانی و گل های زیبای عشق و ایمان را بار دگر در من تازه گردانی....

 هر که عاشق شد جفا بسیار می باید کشید/ بهر یک گل منت صد خار می باید

کشید/ من به مرگم راضیم، اما نمی آید اجل/ بخت بد بین، از اجل هم ناز می باید

کشید

  شمع می سوزد و پروانه به دورش همه شب/ من که می سوزم و پروانه ندارم

 چه کنم

 روی هر سینه سری گریه کند وقت وداع/ سرمن وقت وداع گوشه دیوار گریست

         



:: بازدید از این مطلب : 448
|
امتیاز مطلب : 41
|
تعداد امتیازدهندگان : 11
|
مجموع امتیاز : 11
تاریخ انتشار : 5 خرداد 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : ستایش

سکوت خواهم کرد واز یاد خواهم برد ،

آن چه را که به پایان رسید

 وشروع خواهم کرد آنچه را که دوباره به اتمام میرسد:

سیگاری آتش خواهم زد تا بخاطر...

قلمی خواهم شکست تا به آغاز...

اراده ای خواهم کرد تا به عمل...

 تیری رها خواهم ساخت تا به ثمر...

فنجانکی خواهم شکست تا به شکست...

بره ای خواهم شد تا به تمرد...

 وعمری خواهم کرد تا به مرگ...

و اوقات را معدوم خواهم ساخت

همچنانکه آب غسالخانه ای را چرک...

و خاکی را مزدود...

 زندگیم را مفعول...

و خدایان را برای لحظه ای  مشغول خواهم ساخت

سنگ تراش شروع میکند برای لقمه نانی

 وچه اهمیت دارد حقیقت آنچه مینویسد  چیست؟

چه اهمیتی دارد سال تولد اتفاقی که به پایان رسیده است؟

و فریاد های انزجار از درد زایمان مادرم،تنها با نام پدر بر سنگ جای میگیرد

من از آنچه بودم جدا شدم

قطعه چند وبلوک چند نام من است

تنها خود میتوانم مراقب خود باشم

گودالم را دوست خواهم داشت

 و با موریا نه هایم چند ساعتی بازی خواهم کرد

و اگر صدایی لرزان  بر قبر من حمدی خواند

به او خواهم خندید ،تا حد مرگ...

 



:: بازدید از این مطلب : 426
|
امتیاز مطلب : 45
|
تعداد امتیازدهندگان : 15
|
مجموع امتیاز : 15
تاریخ انتشار : 5 خرداد 1389 | نظرات ()