نوشته شده توسط : ستایش

چرا تو ای شکسته دل ! خدا خدا نمی کنی ؟

خدای چاره ساز را چرا صدا نمی کنی ؟

به هر لب دعای تو ، فرشته بوسه می زند

 برای درد بی امان ، چرا دعا نمی کنی ؟

ز پرنیان بسترت ، شبی جدا نبوده یی

پرند خواب را زخود ، چرا جدا نمی کنی ؟

به قطره قطره اشک تو ، خدا نظاره میکند

به وقت گریه ها چرا خدا خدا نمی کنی ؟

سحر زباغ ناله ها ، گل مراد می دمد

به نیمه شب چرا لبی به ناله وا نمی کنی ؟

ز اشک نقره فام خود ، به کیمیای نمیشب

مس سیاه قلب را چرا طلا نمی کنی ؟




:: بازدید از این مطلب : 500
|
امتیاز مطلب : 68
|
تعداد امتیازدهندگان : 21
|
مجموع امتیاز : 21
تاریخ انتشار : 7 مرداد 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : ستایش

گریه کن جداییا ما رو رها نمی کنن
آدما انگار برای ما دعا نمی کنن
گریه کن حالا حالا از هم باید جدا باشیم
بشینیم منتظر معجزه خدا باشیم
گریه کن منم دارم مثل تو گریه می کنم
به خدای آسمونامون گلایه می کنم
گریه کن واسه شبایی که بدون هم بودیم
تنهایی واسه سنگینی غصه کم بودیم
گریه کن سبک میشی روزای خوب یادت میاد
گرچه که تو تقویمامون نیستن اون روزا زیاد
گریه کن برای قولی که بهش عمل نشد
واسه مشکلاتی که بودش و هست وحل نشد
گریه کن واسه همه ، واسه خودت ، برای من
توی بارونی ترین ثانیه حرفاتو بزن
گریه کن تا آینه شه باز اون چشای روشنت
واسه موندن لازمه ، فدای گریه کردنت

 

 

 

 



:: بازدید از این مطلب : 493
|
امتیاز مطلب : 65
|
تعداد امتیازدهندگان : 22
|
مجموع امتیاز : 22
تاریخ انتشار : 7 مرداد 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : ستایش

دیگر از باغ بهارانم نگو

غنچه هایش را مجو

دیگر ای دل ، از من شوریده با کینه مپرس

مهربانی های آن ماه دلارامم چه شد ؟

دیگر از آن بوسه های طعم شیرین نگار من مپرس

آن همه شور و جوانی ها چه شد

یاد آن چشمان شیوایش به خیر

یاد آن شیرین نگار مست و شیدایم به خیر

رشته ی احساسمان ، افسوس زود از هم گسست

قلب من زودتر از آنچه می باید ، شکست

آن همه شیرین زبانی ها چه شد ؟

دیگر مپرس ...



:: بازدید از این مطلب : 486
|
امتیاز مطلب : 50
|
تعداد امتیازدهندگان : 13
|
مجموع امتیاز : 13
تاریخ انتشار : 7 مرداد 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : ستایش

پشت درب اطاق عمل نگرانی موج میزد. بالاخره دكتر وارد شد، با نگاهی خسته، ناراحت و جدی ...
پزشک جراح در حالی كه قیافه نگرانی به خودش گرفته بود گفت :"متاسفم كه باید حامل خبر بدی براتون باشم، تنها امیدی كه در حال حاضر برای عزیزتون باقی مونده، پیوند مغزه."
"این عمل، كاملا در مرحله أزمایش، ریسكی و خطرناكه ولی در عین حال راه دیگه ای هم وجود نداره، بیمه كل هزینه عمل را پرداخت میكنه ولی هزینه مغز رو خودتون باید پرداخت كنین."
اعضاء خانواده در سكوت مطلق به گفته های دكتر گوش می كردند، بعد از مدتی بالاخره یكیشون پرسید :"خب، قیمت یه مغز چنده؟"
دكتر بلافاصله جواب داد :"5000$ برای مغز یك زن و 200$ برای مغز یك مرد."
موقعیت ناجوری بود، خانمهای داخل اتاق سعی می كردند نخندند و نگاهشون با آقایان داخل اتاق تلاقی نكنه، بعضی ها هم با خودشون پوزخند می زدند !
بالاخره یكی طاقت نیاورد و سوالی كه پرسیدنش آرزوی همه بود از دهنش پرید كه : "چرا مغز خانمها گرونتره؟"
دكتر با معصومیت بچه گانه ای برای حضار داخل اتاق توضیح داد كه : "این قیمت استاندارد مغزه!"
ولی مغز آقایان چون استفاده میشه، خب دست دومه و طبیعتا ارزونتر!"



:: بازدید از این مطلب : 486
|
امتیاز مطلب : 78
|
تعداد امتیازدهندگان : 26
|
مجموع امتیاز : 26
تاریخ انتشار : 7 مرداد 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : ستایش

يك مركز خريد وجود داشت كه زنان ميتوانستند به آنجا بروند و مردي را انتخاب كنند كه شوهر آنان باشد. اين مركز پنج طبقه داشت و هرچه به طبقات بالاتر ميرفتند خصوصيات مثبت مردان بيشتر ميشد. اما اگر در طبقه اي دري را باز كنند بايد از همان طبقه مردي را انتخاب كنند و اگر به طبقه بالاتر رفتند ديگر اجازه برگشت ندارند و هر شخص فقط يكبار ميتواند از اين مركز استفاده نمايد.
روزي دو دختر كه با هم دوست بودند به اين مركز رفتند تا شوهر مورد نظر خود را انتخاب كنند.
بر روي درب طبقه اول نوشته بود اين مردان شغل و بچه هاي دوست داشتني دارند. دختري كه اين تابلو را خوانده بود گفت خب بهتر از بيكاري يا بچه نداشتن است!! ولي دوست دارم ببينم در طبقات بالا چه مواردي هست!!
در طبقه دوم نوشته بود اين مردان شغلي با حقوق زيادو بچه هاي دوست داشتني و چهره زيبا دارند. دختر گفت: هوووممم طبقه بالا چه جوريه؟؟؟
طبقه سوم نوشته بود اين مردان شغلي با حقوق زياد و بچه هاي دوست داشتني و چهره هاي زيبا و در كار خانه نيز كمك مي كنند.دختر گفت چقدر وسوسه انگيز برويم و طبقه بعدي را ببينيم.
در طبقه چهارم نوشته بود:اين مردان شغلي با حقوق زياد و بچه هاي دوست داشتني و چهره هاي زيبا و در كار خانه كمك ميكنند و در زندگي هدفهاي عالي دارند.
آندو واقعا به وجد آمده بودند و دختر گفت: واي چقدر خوب چه چيز ممكن است در طبقه آخر باشد آندو از شوق زيادشروع به گريه كردند.
آنها به طبقه پنجم رفتند آنجا نوشته شده بود : اين طبقه فقط براي اين است كه ثابت كند زنان هيچوقت راضي شدني نيستند.



:: بازدید از این مطلب : 464
|
امتیاز مطلب : 750
|
تعداد امتیازدهندگان : 714
|
مجموع امتیاز : 714
تاریخ انتشار : 5 مرداد 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : ستایش

از من آزرده مشو،

ميروم از خانه ي تو،

قبل رفتن تو بدان عاشق و بي تقصيرم،

تو اگر خسته اي از دست دلم حرفي نيست،

امر كن تا كه بميرم به خدا مي ميرم...



:: بازدید از این مطلب : 457
|
امتیاز مطلب : 52
|
تعداد امتیازدهندگان : 16
|
مجموع امتیاز : 16
تاریخ انتشار : 5 مرداد 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : ستایش

این دیگه بار آخره دارم باهات حرف میزنم

خداحافظ نا مهربون میخوام ازت دل بكنم

سخته ولی من میتونم سخته ولی من میتونم

این جمله رو اینقد میگم تا كه فراموشت كنم

 

 

 

خداحافظ ، تو ای همپای شب های غزل خوانی

خداحافظ ، به پایان آمد این دیدار پنهانی

خداحافظ ، بدون تو گمان کردی که می مانم

خداحافظ ، بدون من یقین دارم که می مانی !!!

 

 

 



:: بازدید از این مطلب : 495
|
امتیاز مطلب : 47
|
تعداد امتیازدهندگان : 15
|
مجموع امتیاز : 15
تاریخ انتشار : 5 مرداد 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : ستایش

شبیه برگ پاییزی ، پس از تو قسمت بادم
خداحافظ ، ولی هرگز نخواهی رفت از یادم
خداحافظ، و این یعنی در اندوه تو می میرم
در این تنهایی مطلق، که می بندد به زنجیرم
و بی تو لحظه ای حتی دلم طاقت نمی آرد
و برف نا امیدی بر سرم یکریز می بارد
چگونه بگذرم از عشق، از دلبستگی هایم؟
چگونه می روی با اینکه می دانی چه تنهایم؟
خداحافظ ، تو ای همپای شبهای غزل خوانی
خداحافظ، به پایان آمد این دیدار پنهانی
خداحافظ، بدون تو گمان بردی که می مانم
خداحافظ، بدون من یقین دارم که می مانی!!!!



:: بازدید از این مطلب : 452
|
امتیاز مطلب : 39
|
تعداد امتیازدهندگان : 10
|
مجموع امتیاز : 10
تاریخ انتشار : 10 تير 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : ستایش
دل به چشمای تو بستم تو شدی همه وجودم

عشق تو باور من شد با تموم تاروپودم

هرکی اومد سر راهم چشمامو بستم و ندیدم

عکس تو توی دست من بود تورو با دلم خریدم

برای نفس کشیدن عشق تو دلیل من بود

بودن تو پیش چشمام خواب و رویای شبم بود

من همه ترانه هامو واسه چشم تو نوشتم

ندونستم تو غروبی وای چه تلخه سرنوشتم



:: بازدید از این مطلب : 477
|
امتیاز مطلب : 44
|
تعداد امتیازدهندگان : 12
|
مجموع امتیاز : 12
تاریخ انتشار : 10 تير 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : ستایش

عميق ترين درد در زندگي مردن نيست ،
بلکه نداشتن کسي است که الفباي دوست داشتن را برايت تکرار کند و تو از او رسم محبت بياموزي .
عميق ترين درد در زندگي مردن نيست ،
بلکه گذاشتن سدي در برابر رودي است که از چشمانت جاري است.
عميق ترين درد در زندگي مردن نيست ،
بلکه پنهان کردن قلبي است که به اسفناک ترين حالت شکسته شده .
عميق ترين درد در زندگي مردن نيست ،
بلکه نداشتن شانه هاي محکمي است که بتواني به آن ها تکيه کني و از غم زندگي برايش اشک بريزي .
عميق ترين درد در زندگي مردن نيست ،
بلکه ناتمام ماندن قشنگترين داستان زندگي است که مجبوري آخرش را با جدائي به سرانجام رساني .
عميق ترين درد در زندگي مردن نيست ،
بلکه نداشتن يک همراه واقعي است که در سخت ترين شرايط همدم تو باشد .
عميق ترين درد در زندگي مردن نيست ،
بلکه به دست فراموشي سپردن قشنگ ترين احساس زندگي است .
عميق ترين درد در زندگي مردن نيست ،
بلکه يخ بستن وجود آدم ها و بستن چشمها است.

deborah.mihanblog.com



:: بازدید از این مطلب : 455
|
امتیاز مطلب : 35
|
تعداد امتیازدهندگان : 9
|
مجموع امتیاز : 9
تاریخ انتشار : 8 تير 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : ستایش

 

قلب شکسته

رو ساحل سرخ دلت اسم کسی رو حک نکن

به اینکه من دوست دارم حتی یه ذره شک نکن

بزار بهت گفته باشم که ماجرای ما و
عشق

تقصیر چشمای تو بود ‌‌‌، وگرنه ما کجا و عشق ؟

سرم تو لاک خودم و دلم یه جو هوس نداشت

بس که یه عمر آزگار کاری به کار کس نداشت

تا اینکه پیدا شدی و گفتی ازاین چشمای خیس

تو دفتر ترانه هات یه قطره بارون بنویس

عشقمو دست کم نگیر درسته مجنون نمیشم

وقتی که گریه می کنی حریف بارون نمیشم

رو ساحل سرخ دلت اسم کسی رو حک نکن

به اینکه من دوست دارم حتی یه ذره شک نکن

هنوز یه
قطره اشکتو به صد تا دریا نمی دم

یه لحظه با تو بودنو به عمر دنیا نمی دم

همین روزا بخاطرت به سیم آخر می زنم

قصه عاشقیمونو تو شهرمون جار می زنم

 



:: بازدید از این مطلب : 475
|
امتیاز مطلب : 67
|
تعداد امتیازدهندگان : 21
|
مجموع امتیاز : 21
تاریخ انتشار : 5 تير 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : ستایش

من از قصه زندگی ام نمی ترسم

من از بی تو بودن به یاد تو زیستن و تنها از خاطرات گذشته تغذیه کردن می ترسم.

ای بهار زندگی ام

اکنون که قلبم مالا مال از غم زندگیست

اکنون که باهایم توان راه رفتن ندارد

برگرد

باز هم به من ببخش احساس دوست داشتن جاودانه را

باز هم آغوش گرمت را به سویم بگشا

باز هم شانه هایت را مرحمی برایم قرار بده.

بگزار در آغوشت آرامش را به دست آورم

بدان که قلب من هم شکسته

بدان که روحم از همه دردها خسته شده.

این را بدان که با آمدنت غم برای همیشه من را ترک خواهد کرد.

بس برگرد که من به امید دیدار تو زنده ام



:: بازدید از این مطلب : 425
|
امتیاز مطلب : 67
|
تعداد امتیازدهندگان : 21
|
مجموع امتیاز : 21
تاریخ انتشار : 5 تير 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : ستایش



:: بازدید از این مطلب : 438
|
امتیاز مطلب : 53
|
تعداد امتیازدهندگان : 16
|
مجموع امتیاز : 16
تاریخ انتشار : 25 خرداد 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : ستایش

صبر کن شب را چهره کنیم با عشق بعد برو

دل را پر کنیم از دیده هم با عشق بعد برو

بی توو گریه تو بغض مرا هم مشکند

بگذار منم گریه کنم با عشق تو بعد برو

عشق تو در آغاز بود. بی ثمر آه ...

منتظره لحظه بارانی ام بگذار ببارد بعد برو

یک بار ندیدم لبخندی از تو به الهامی

صبر کن گریه ام به زنجیر شود بعد برو

این روزها سخت گرفته دل نومید من

صبر کن چشمان سو شده ام کور شود بعد برو تک ستاره ی من


 



:: بازدید از این مطلب : 459
|
امتیاز مطلب : 54
|
تعداد امتیازدهندگان : 14
|
مجموع امتیاز : 14
تاریخ انتشار : 25 خرداد 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : ستایش


فکرو زکرم تو بودی او روزا یادته

 

                                    اون دل کوچیکه من جلوی پات بود یادته

 

رفتیو با رفتنت پا گزاشتی رو دلم

 

                                    سرم داره گیج میره تو کجایی عشقه من

 

وقتی میخواستی بری گفتی بهم غصه نخور

 

                                             دلو سپردم من به تو غصه نخور

 

گفتم بهت زود بیا دل من تنگه برات

 

                                        تو نرفتیو میگی آخه عزیز دلت میاد

 

میگفتی من برمیگردم خیلی زود

 

                                       دلو جونم همشون فدای یه تاره موت

 

ولی رفتیو خیلی وقته نامه ندادی تو برام

 

                                        آخه پس چی شد بگو تو جواب نامه هام

 

یه نامه همش دادی همون شده آب غذام

 

                                       نمیدونی یه غمیه بهم میگه باهات میام

 

من غمو می خوام چکار آخه تو بهم بگو

 

                                      فقط نگو دوست ندارم جونه من اینو نگو

 

آخه عاشقت بودم دیوانه وار باور بکن

 

                                     دل من تنگه به راحت تو منو یاریم بکن

 

شبا یه غمی میاد تویه سینم باهام حرف میزنه

 

                                     می خواد نا امید کنه از نا امیدی دم میزنه

 

شایدم دیگه نیای این جوری که بوش میاد

 

                                فکر کنم وقتی بیای ببینی جنازم رو دوش میاد

 

اون موقع بگو ببینم دلت برام تنگ میشه ؟

 

                                   این زمین و آب گل برای تو چه رنگ میشه؟

 

خلاصه کشتی مارو با این ادائو اشوه هات

 

                                    دل من تنگه برات* تنگه برات* تنگه برات

 

وای الان صبح میشه هو هنوز که من نخوابیدم

 

                                   یه روز دیگم تموم شدش ولی من نفهمیدم

 

دفتر شعرم دیگه پر شده کجایی تو می خوام برم

 

                                 دیگه کاری ندارم اینجا روی زمین دارم میرم  

 

تو نبودیو غمت عشقه تو کشت مارو

                                          زیر خاک دفنمو خاک خورد مارو

 




:: بازدید از این مطلب : 433
|
امتیاز مطلب : 43
|
تعداد امتیازدهندگان : 12
|
مجموع امتیاز : 12
تاریخ انتشار : 25 خرداد 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : ستایش

 رفتنیم رفتنیم باید برم باید برم     

 بايد كه تنها بمونم آوازه غم رو بخونم

شايد كه رفتنم منو از ياد شما ببره      ولي شما تو قلبمي نهايته شكستنه

حالا كه من دارم ميرم بزار يه چيزيرو بگم             

 بعدش آرومو بيخيال تو غربت آروم بگيرم

من ميرمو مونده برام يه جفت سوال بي جواب    

چرا بايد خسته بشم يا كه دلم باشه كباب

اين زمونه تو غربتش براي من جايي داره

دارم ميرم كه اينطوري قلبتون آروم بمونه

خوب مي دونم كه اينطوري صداي شعرم مي پيچه

تو جاده تنهايي ا يه ميلاد آروم بشينه

خوب آخره قصمونه بايد تمومش بكنم

خدا نگهدار شما اينجا تمومش ميكنم

 



:: بازدید از این مطلب : 416
|
امتیاز مطلب : 49
|
تعداد امتیازدهندگان : 14
|
مجموع امتیاز : 14
تاریخ انتشار : 25 خرداد 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : ستایش



:: بازدید از این مطلب : 423
|
امتیاز مطلب : 46
|
تعداد امتیازدهندگان : 15
|
مجموع امتیاز : 15
تاریخ انتشار : 23 خرداد 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : ستایش

بی تو در خلوت شب ناله کرد دل من
با هر ترانه از تو خوندن گریه میکرد دل من
دیگه تنها تر از این نمیشه باشم میدونی ؟
سخته برام از تو جدا شدن میدونی؟
به دلم وعده دادم که چشمات مال منه
به خدا دوست دارم این دیگه حرف اخره

 



:: بازدید از این مطلب : 404
|
امتیاز مطلب : 52
|
تعداد امتیازدهندگان : 16
|
مجموع امتیاز : 16
تاریخ انتشار : 23 خرداد 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : ستایش

 

" تکلیف دلی که عاشقش کردی چیست ؟! "

 

* بازی روزگار را ببین تو چشم میزاری و من قایم میشم، تو یکی دیگه رو پیدا

 

می کنی و من برای همیشه گم می شم .

 

* غربت را نباید در الفبای شهر جستجو کرد همین که عزیزت نگاهش را به دیگری

 

فروخت تو غریبی .

 

* رفتی و ندیدی که چه محشر کردم، با اشک تمام کوچه ها رو تر کردم،دیشب که

 

سکوت خانه دلگیرم کرد، وابستگی را به تو باور کردم .

*نبودن تو حتی تا ابد ندیدن تو هرگز بهانه ای نمی شود برای از یاد بردن تو 



:: بازدید از این مطلب : 400
|
امتیاز مطلب : 58
|
تعداد امتیازدهندگان : 17
|
مجموع امتیاز : 17
تاریخ انتشار : 18 خرداد 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : ستایش

يك بار خواب ديدن تو... به تمام عمر مي‌ارزد پس نگو... نگو که روياي دور از

دسترس، خوش نيست... قبول ندارم گرچه به ظاهر جسم خسته است،

ولي دل دريايست... تاب و توانش بيش از اينهاست. دوستت دارم و تاوان آن

 هرچه باشد، باشد... .



:: بازدید از این مطلب : 442
|
امتیاز مطلب : 57
|
تعداد امتیازدهندگان : 16
|
مجموع امتیاز : 16
تاریخ انتشار : 18 خرداد 1389 | نظرات ()